احسای های عجیب و فکر زیاد مرگ - بانک پزشکان - راهنمای پزشکی
  • Questions
  • احسای های عجیب و فکر زیاد مرگ
پرسش و پاسخ پزشکیدسته بندی: روانشناسی و مشاورهاحسای های عجیب و فکر زیاد مرگ
مبینا حسنی پرسید 2 سال قبل
سلام من یک دختر 15 ساله هستم راستش همه چی از کلاس هفتم شروع شدکه من پوقع برگشتن از مدرسه به خونه احساس های عجیب و غریبی بهم دست داد این حس اینجوری بود که انگار من فقدر فکر بودم و جسمم بر اساس عادت به کارش ادامه میداد و همه جی برام عجیب و غریب بود راه درتنم دستم و پام بدنم اصلا هر چی که اطرافم بود همش تو دلم میگفتم دختر به خودت بیا قلبم تند میزد اما در حد دو سه دقیقه بود یه چند باری ام بیشتر اتفاق نیوفتاد همه چی تموم شده بود تا اسفند ۹۹ حدودا بیست روز بعد از فوت برادر پدر بزرگم که باهاشون رفت و امد داشتیم حدودا بیست ردز بعدش من اون حس ها دوباره بهم دست داد همون کلاس هفتم هم که اون حس هارو داشتم فکر میکردم قراره بمیرم اما چون ادامه پیدا نکرد منم یادم رفت اما این دفعه هر روز بیشتر و بیشتر شد از فکر و خیال بیش از حد سر درد میگرفتم دست و پام میلرزید هر روز حالم بد تر میشد تپش قلب داشتم شبا یا هر جایی که کسی نبودگریه میکردم مثلا وقتایی که میرفتم دستشویی یا حموم یا موقع خواب همش گریه میکردم همش فکر میکردم قراره بمیرم هر لحظه میگفتم من دیگع تا چند ساعت دیگع زنده نیستم وحشت همه وجودم و برداشته بود یک سال پیش مادر من سرطان گرفت اما زود خوب شد چون سریع فهمیدیم اما تو همین حین پدر بزرگم فوت کرد این اتفاقا یک سال قبل این اتفاق افتاد گفتم شاید لازم بشع خلاصه انقدر بهم فشار اورد که یه روز موقع صبحونه خوردن اتقدر ترسیده بودم و اون حس ها همش باهام بود نتونستم جلو خودمو بگیرم زدم زیر گریه همه چی و برا پدر و مادرم تعریف کردم اما اونا کامل متوجه حرف های من نمی شدن فکر کردن ترسیدم از چیزی برام دعای ترس نوشتن من نمیدونم شاید تاثیر داشت اما من هنوز اونجوری بودم من ۲۴ ساعت از شبانه روزم حالم بد بود همش کابوس میدیدم همین که چشامو باز میکردم و باز اون حس ها بود خیلی عذاب کشیدم من اوضاع از اونی که بود بد ترم شد همش فکر میکردم اخرین چیز هاست نمی تونستم از خودم عکس بگیرم چون فکر میکروم اخرین عکسه بیرونم حالم و بد تر میکرد برا همین خیلی کم از خونه بیرون میرفتم وقتی میرفتم بیروت اون حس ها چند برابر میشد تو ایینه نمیتوتستم به خودم نگاه کنم چون عجیب بود یه حموم نمیتونستم برم چون حالم خراب تر میکرد دلم میخواست هر چی دستم بود پرت کنم زمین داد بزنم وفرار کنم اما هیچ وقت این کارو نکردم فقط چون خیلی بهم فشار میاورد اینطوری میومد تو ذهنم به مرور یکم بهتر شدم اما هنوز اون حس ها اونقدری بود که من و عذاب بده نزاره زندگی کنم من به خاطر اینکه نهن بودم و امتحان نهایی داشت مجبور بودم برم مدرسه وحضوری امتحان بدم یکم حال و هوام عوض میشد اما بازم بود همرام وقتی ام بر میگشتم خونه هنوز بود امتحانا تموم و شد من دوباره حالم مثل قبل بود تا زد یهو یکی از هم محلی هامون که زفته بود سربازی و قرار بود بعدش بیاد و با نامزدش عروسی کنه مرد همه منتظر عروسیش بودن حالا هر جا میرفتیتو کوچه پر علامیش هر در و نگاه می کنی میرفتی سر کوچه دوستاش هر جای شهر پیدا کردن عکسش و زدن همه جوونا مشکی پوشیده بودن میرفتی اینستا استوری هر کسی و باز میکردی ازش فیلم و عکس گذاشته بودن چشتون روز بد نبینه من اوضام بد شد اون حس ها عود کردن من از بیرون خونه رفتن وحشت داشتم مخصوصا شبا شبا اوضام از روز ها ام بد تر بود بد ترم شد حدودا سه ماه طول کشید همه چی داشت خوب میشد منم کم کم داش حالم خوب میشد داشتم یه ارزو هام فکر میکروم بااینکه اون حس باز باهام بود اما کم تر شده بود حد اقل صبح ها بهتر بود اما شبا نه ها همین که عصر میشد من دوباره بد میشد اوضام
اما امید وار شده بودم که همه چی درست میشه به مرور زمان که پسر عموی پدرم که هم محلی هستم و همیشه میرفتیم خونشون مرد جوون بود منم اول که فهمیدم رنگم اصلا پرید دو روز اول که میرفتم پیش دختر عمم که هم سن خودمو میموندم اون دو روز ناراحت بود ها اما وقتی برگشتیم خونه من دوباره حالم بد شد اون حس ها بیشتر شدن دوباره فکر و خیال تو سرم پرشد دوباره من صبح ها هم حتی اون حس مزخرف و دارم دوباره همش حس میکنم قراره بمیرم شبا ام که نگپ براتون ید تر میشه اوضام از صبحا یه صبحا داشتم ارامش که دوباره مثل قبل شد بیرونم که شبا اصلا یه وضعی باز صبحا میرم مدرسه زیاد اذیت نمیشم اما شبا تو خونه بیرون خونه نداره کلا بدم من ۷ ماه تمام دارم عذاب میکشم تو رو خدا بهم کمک کنید دوباره با اون حس مزخرف دارم پا میشم با همون حس مزخرف دارم می خوابم تو رو خدا کمکم کنید من واقعا خسته شدم دارم اذیت میشم ۷ ماه اصلا کم نیست من ۲۴ ساعت از شبانه روزش و اذیت شدم خواهش میکنم بهم کمک کنید تا خود الان اون حس ها باهامه حالا اومدم که شما به من کمک کنید امید وارم متوجه حرف هام شده باشیدخواهش میکنم بهم کمک کنید

سوختگی پوست

حدود ۳ روز پیش سینم خورد به بخاری بدجوری سوخت به طوری