اگر نمیتوانید به شریکِ عاطفیتان اعتماد کنید که فعالیتهای انفرادی و منحصربهفرد خودش را داشته باشد، از خودتان بپرسید، «چرا نه؟» و ببینید به چه جوابهایی میرسید.
به گزارش بانک پزشکان به نقل از فرادید از The Psychology Today، شرکای عاطفی ما نقش مهم و اساسیای در زندگی ما ایفا میکنند و اثبات شده که کیفیتِ روابط ما با دیگران در ارتقا سلامت روانی ما نقش دارد.
شریک عاطفیای که عاشقمان است در وقتهایی که حالمان خوب نیست مثل عصای زیر بغل میماند برای کمک به سرپا ایستادنمان، با او خنده کالای ارزان و همیشهموجودی است و آرامش را در وقتِ استرس میتوان تجربه کرد.
اما تحقیقات جدید نشان میدهند که روابط تأثیری بهمراتب بیشتر از مواردی که به آنها اشاره شد، دارند. تحقیقی که توسط کلوین پی. مکینتایر، دانشیار رشته روانشناسی در دانشگاه ترینیتی در سندیگو، انجام شده، بر نقشِ خودافزایی مرتبط با رابطه بر تجربههای ما از سلامت روان تمرکز داشته و به نتایجی رسیده که در ادامه مرور میکنیم.
خودافزایی یعنی چه؟
خودافزایی به ادغامِ اطلاعات تازه یا تقویتِ یک زمینه مثبت موجود در هویت یا خودانگاره فرد ارجاع دارد. برطبق این مدل، افراد همیشه میتوانند مهارتها، ویژگیهای شخصیتی و دیدگاههای تازه را به طرزِ فکرِ فعلی خود اضافه کنند.
مکینتایر و همکارانش به دنبال یافتن پاسخ به این پرسش بودند که روابط صمیمانه چطور میتوانند در فرایندِ خودافزایی مؤثر باشند و اینطور نتیجهگیری کردند:
بهنظر میرسد که خودافزایی در امتداد دو مسیر رخ میدهد. نخست، افراد با درونی کردنِ ابعادی از ویژگیهای شخصیتیِ شریکِ زندگیشان در خود میتوانند خودانگارهشان را تقویت کنند. وقتی شرکای عاطفی به هم نزدیکتر میشوند، ادغامِ شناختیِ هویتهایشان را تجربه میکنند. دوم، افراد خودافزایی را از طریقِ انجام فعالیتهای تازه، چالشبرانگیز و هیجانانگیزِ مشترک تجربه میکنند، زیرا این فعالیتها خودانگاره هر کدام از آنها را تقویت میکنند.
گفته شده است که خودافزایی با ارتقاء سلامت روان، بهخصوص در هنگام تجربههای منفی مثل افسردگی و غم، ارتباط دارد. علت آن است که خودافزایی سطح خودانگاره مثبت را افزایش میدهد که درنتیجه به افراد یادآوری میکند تواناییهایی برای رشد کردن دارند.
مکینتایر میگوید: «براساسِ مدلِ خودافزایی، وقتی افراد وارد یک رابطه عاشقانه میشوند، محتوای مثبت را به حسی که از خودشان دارند اضافه میکنند که یا شاملِ افزودنِ ابعادی از هویتِ شریکِ عاطفیشان به خودانگاره خودشان میشود یا وقتی فعالیتهای تازهای را با شریکِ عاطفی تجربه میکنند، این فعالیتها به خودانگاره آنها ابعادِ تازهای میبخشد.»
«برای مثال شما ممکن است با کسی قرار بگذارید که داوطلبانه به بیخانمانها کمک میکند. درنتیجه، ممکن است شروع کنید دنیا را از نگاهِ فردی بشردوست نگاه کنید. یک مثال دیگر میتواند این باشد که شخصی ممکن است در کنار شریک عاطفیاش غذای تازهای را در رستورانی تازه تجربه کند. درنتیجه، او ممکن است تجربه یک «خوراکشناس» را کسب کند. در هر دو مورد، افراد ممکن است خودانگاره خود را توسعه دهند و یک بار ارزشی مثبت به آن بیفزایند.»
خودافزاییِ مرتبط با شریکِ عاطفی چگونه به درمان افسردگی کمک میکند؟
مکینتایر و تیمش از روشهای متعددی برای تقویتِ مدلِ پیشنهادیِ خودافزاییشان استفاده کردند. آنها ۴ مطالعه روی ۷۰۰ نفر و ۱۰۰ زوج انجام دادند و اثراتی که پیشبینی کرده بودند را مشاهده کردند. مشارکتکنندگانی که معتقد بودند شرکای عاطفیشان به شکلی مثبت در خودافزاییشان نقش دارند، سطوح پایینتری از نشانههای افسردگی را تجربه کرده بودند.
محققان در هنگام مطالعه روزنوشتهای زوجها متوجه شدند که این اثر به صورت روزبهروز رخ میدهد. آنها حتی به این نتیجه رسیدند که طی یک دوره ۱۴ روزه مطالعه میزانِ خودافزایی افراد، میتوان علائم افسردگی را برای دو ماهِ آینده پیشبینی کرد.
در یک مطالعه دیگر، آنها مشاهده کردند خودافزاییِ ناشی از ارتباط با شرکای عاطفی میتوانست تا ۹ ماه بعد از این آزمون، بر سلامتِ روانی مشارکتکنندگان اثر مثبت داشته باشد.
این تحقیقات اثراتِ مثبتِ خودافزاییِ مرتبط با شریک عاطفی را بر سلامتِ روان و طی زمان ثابت میکند.
مکینتایر توضیح میدهد: «افرادی که در رابطه عاشقانه بودند و شریکِ عاطفیشان را به عنوانِ منبع خودافزایی خود مینگریستند، علائمِ کمتری از افسردگی گزارش میدادند. بهنظر میرسد که خودافزایی افراد را به ابزاری (در شکلهای ویژگیهای مثبت، مهارتها و نگرشها) تجهیز میکند که به آنها کمک میکند تا تنشهای روانی را از خود دور کنند. علاوهبرآن، اگر افراد در روابطی بودند که در آن خودافزایی کمتر رخ میداد، علائم افسردگی را بیشتر تجربه میکردند.»
اگرچه محققان در این پژوهش روی افرادی بدونِ علائم افسردگیِ بالینی متمرکز بودند، دادهها نشان میدهد که استفاده از هر فرصتی برای خودافزایی میتواند اثراتِ مثبتی روی سلامتی افراد داشته باشد.
شرکای عاطفی ممکن است یکدیگر را ترغیب کنند تا از ناحیه امن خود خارج شوند و چیزهای تازه یاد بگیرند که این کار به خودافزایی آنها کمک میکند.
«وقتی حس میکنیم شرکای عاطفیمان به رشدمان کمک میکنند، نهتنها به آنها حسِ نزدیکی بیشتری پیدا میکنیم بلکه از رابطهمان هم رضایت بیشتری خواهیم داشت، دراینصورت احتمالاً افسردگی کمتری را هم تجربه میکنیم.»
آنهایی که در خانوادهها نابسامانی یا تروما را تجربه میکنند، مثالهای ضعیفی برای رابطه دارند که باعث میشود منابعشان برای تشخیص رابطه سالم محدود باشد. بسیاری از ما مداوم وارد رابطههایی با الگوهای تکراری میشویم که همیشه قسم خورده بودیم از آنها حذر کنیم، اما آشناپنداری در غیابِ مهارتهای سالمِ حلمسئله بر ما غلبه میکند.
یک رابطه سالم ۸ مؤلفه دارد که شامل موارد زیر است:
۱. احترام متقابل به مرزهای یکدیگر وجود دارد
منظور چیزی فراتر از موارد اولیه مثل نخواندنِ یادداشتهای روزمره یا ایمیلهای همدیگر است و به قلمرو عمیقتری مرتبط میشود. مرزهای ما شامل خطوطِ استعاری و فرضی هستند که ما دور خودمان و دیگران ترسیم میکنیم تا در آسودهترین حالت ممکن قرار بگیریم.
این موارد شامل محدودیتهایی درباره لمس فیزیکی، برخورداری از فضای شخصی و موضوعاتی میشود که صحبت کردن از آنها معذبمان نمیکند. شرکای عاطفی با روابط سالم میدانند که مجبور کردنِ طرفِ مقابل به کوتاه آمدن یا تغییر دادنِ مرزهایش باعث میشود که آنها معذب شوند و این میتواند منجر به رنجش و مشاجره شود.
۲. گفتوگوی آزاد و بی پرده وجود دارد
آنهایی که در خانوادههایی با مشاجرههای زیاد یا حتی پرهیز از مشاجره و گفتگو بزرگ شدهاند ممکن است احساس ترس و معذب بودن داشته باشند. اما معنایش این نیست که دستیابی به گفتوگوی سالم و راحت دسترسپذیر نیست. ممکن است ابتدا غریب به نظر برسد، اما قدری تمرین میخواهد.
گفتگو برای بیان نیازها و درخواستها و تعیین مرزها ضروری است. همه این موارد مؤلفههایی ضروری برای داشتنِ یک رابطه سالم است.
وقتی فردی میگوید: «ما مرزی نداریم!» یا یک خانواده میگوید: «ما هماکنون نیازها و خواستههای همدیگر را به خوبی میشناسیم و نیازی به گفتگو درباره آن نداریم»، حتماً مشکلی هست.
۳. گاهی ممکن است رابطه کسالتآور باشد
برای فردی که دچار وابستگیِ اضطرابی است، کسالت میتواند به مغز هشدار موقعیتِ پریشانکننده را بدهد. وقتی در محیطی بزرگ میشویم که افراد دائم در حال دعوا کردن هستند و تنش و روابط متشنج و غیردوستانه در آن زیاد است، انتظار داریم که همه آدمها با هم در چنین روابطی باشند.
ما به چرخه اشتباهی که در آن بعد از هر دعوای سخت یک ماهعسل شیرین است، عادت میکنیم و این چرخه در زندگی ما تداوم پیدا میکند. روابط سالم نیازهایشان را بدونِ چرخه درگیری و دعوا برطرف میکنند و ممکن است در ابتدا قدری رابطه را کسالتآور جلوه دهد. کسالت و خستگی در رابطه طبیعی، سالم و امن است.
کودکانی که در محیطهایِ پرتنش و بههمریخته بزرگ شدهاند، اوقاتِ کسالت را خیلی کم و خیلی بهندرت تجربه کردهاند. اصولاً در این خانواده دوره کسالت سریع جای خودش را به یک رویداد تروماتیک یا چالشبرانگیز میدهد.
درست مثل آرامشِ قبلازطوفان، این کودکان بزرگسالانی میشوند که با موقعیتهای آرام و خونسرد مشکل دارند.
«ما از جهان همانچیزی را استخراج میکنیم که به آن فرافکنی میکنیم؛ اما آنچه به جهان فرافکنی میکنیم مبتنی بر اتفاقاتی است که در دوران کودکی برایمان رخ داده است.»
۴. میدانند چطور دعوا کنند
آنها با هم برای حلِ مسئله همکاری میکنند. آنها با مشکلات به طریقی محترمانه و جسورانه برخورد میکنند. در خانوادههایی که مدل ارتباطیِ سالمی ندارند، کودکان درگیری و کشمکش را آزاردهنده و حتی ترسناک تلقی میکنند، چون هر دو در کودکی برای امور دیگری استفاده شدهاند. وقتی دعوا به عنوان ابزاری تنبیهی، چه از طریق کاربرد خشونت چه خشونت منفعل، به کار گرفته شود، کودکان یاد میگیرند که دعوا و اختلاف نظر چیزی است که باید از آن پرهیز کنند یا حتی بترسند.
زوجهای سالم گاهی با هم دعوا میکنند و این اشکالی ندارد. گاهی اوقات آنها سر مسائل بزرگ با هم دعوا میکنند و برخیاوقات سر مسائل کوچک مثلِ اینکه چرا جای کره عوض شده است ـ و این طبیعی است. آزمون واقعی این است که آیا روز بعد از دعوا هم میتوانید دوباره با هم صحبت کنید و بگویید: «ببخشید، کار احمقانهای بود؟»
۵. هر دو طرف تلاشهای برابری برای کمک به رابطه میکنند
یادگیریِ مجدد رفتارهایی که به رابطه سالم کمک کند، تلاش مضاعف و وقت زیادی میطلبد که لازم آن ازیادبردنِ رفتارهای مسموم، نابسامان و غیرمولدی است که قبلاً در ذهنِ فرد نهادینه شده است.
بهجای اینکه فقط یکنفر تلاش کند، هر دو طرف رابطه باید برای داشتنِ روابط سالم تلاش کنند. اگر فقط یک نفر این بار سنگین را به دوش بکشد، خطوط ظریفِ وابستگیِ متقابل یا توانمندسازی یا حتی مراقبت مخدوش میشود ـ همه این موارد در بازماندگانِ خانوادههایی که تروما را تجربه کردهاند و کاری برای درمانِ خود انجام ندادهاند، مشاهده میشود.
۶. احساس فهمیدهشدن وجود دارد
بسیاری از زوجها وقتی به دلیل اولیهای که آنها را جذب هم کرده است فکر میکنند، تأکید میکنند که حس میکردند طرف مقابل آنها را میفهمد و درک میکند. درست مثل فیلمهای کمدی-رمانتیکی که در آن شخصیتهای عجیبوغریب جذب یکدیگر میشوند، مردم عادی هم میخواهند حس کنند «آدمِ خودشان» یا حداقل کسی را پیدا کردهاند که درکشان میکند و آنها را به خاطرِ خودِ واقعیشان و نه خودی که اجتماع از آنها میخواهد باشند، دوست دارند.
۷. اعتماد و امنیت وجود دارد
هر طرفی در رابطه میخواهد حس کند که این شراکت مبنایی امن دارد. زوجهایی که علاقهمندیهایهای خودشان را دارند و قادرند این علاقهمندیها را شکوفا کنند، رشد زیادی میکنند. تنها مسافرت رفتن، بهتنهایی در کلاسها و رویدادهای خاص شرکت کردن و داشتنِ دوستانِ خاصِ خود، همگی بخشی از یک رابطه سالم است.
اگر نمیتوانید به شریکِ عاطفیتان اعتماد کنید که فعالیتهای انفرادی و منحصربهفرد خودش را داشته باشد، از خودتان بپرسید، «چرا نه؟» و ببینید به چه جوابهایی میرسید. ممکن است علتش این باشد که از غریزهتان تبعیت میکند یا ممکن است چیزی عمیقتر در درونتان باشد.
۸. صمیمیت از طریق فعالیتها و علاقهمندیهای مشترک تقویت می شود
درست مثل مورد قبلی که بر اهمیتِ فعالیت انفرادی تأکید میکند، زوجهایی که لذتهای مشترک در رابطهشان دارند نیز هدفمندی و طولعمر بیشتری را گزارش میدهند.
وقتی درباره صمیمیتِ مشترک حرف میزنیم فقط منظورمان تکرار یا کیفیتِ رابطه جنسی نیست، بلکه منظورمان هر حوزهای است که زوجها میتوانند در آن صمیمیت را تجربه کنند. اگر هر روز صبح با هم صبحانه میخورید، روزهای تعطیل در کلاس یوگا شرکت میکنید یا بعدازظهرها در محلهتان با هم پیادهروی میکنید، این آیینها و مراسم بخشی از صمیمتِ مشترک هستند.